با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
پس خیال تو کو...گویا خیال آمدنش نیست امشب... تا سپیده قدم زدم تنهاییم را... تا که دیدم...شاپرکی از راه رسید... خسته و تنها... گویی غمی داشت سنگین... پرسیدمش چه می کشی با خود شاپرک...که اینگونه سنگین پرواز می کنی... پاسخی نگفت ...هرچند می نهفت رازی نگفته ای را... درد او...درد من...به کدام ابر سیاهی بنگرم...دلم باران می خواهد...